- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
هرچه در ساحل نشستم جزرم اصلاً مد نداد عرش بر شعرم مجالی که به فرش افتد نداد لاجَرَم با پای دل در سیـر ابجد پَـر زدم شصت و نه دفعه پلاک شصت و نه را در زدم شصت و نه دفعه وضو پشت وضو اما نشد شصت و نه دفعه توسل؛ باب حاجت وا نشد در همین اثنی دمی گیرا به فریادم رسید یا حسـیـنـی گـفـتـم و دلـداده زیـنب شدم هو کشیدم تا که مست از باده زینب شدم گرچه دارد بیش ازاین الفاظ حرمت زینبش بعدلالا؛ گـریـههـا پـایـان نمیگـیرد چرا ابرها لبـریز؛ پس بـاران نمیگـیرد چرا طفل کوچک فرصت جولان نمیگیرد چرا شاه تشـنه در بـغـل قرآن نمیگـیرد چرا رفت در آغوش دلبر زهرها چون قند شد عقل سینه چاک کرد و ناگهان بیهوش شد عشق شد آرام تا با عـشق هم آغوش شد کربلا در جلوه آمد؛ زخـمها سـرباز کرد چشمها را باز کرد و عـاشـقی آغـاز شد دل برفت از دست و یک آن روح در پرواز شد لای لایی برادر خواهرش را خواب کرد هر دوتا صیاد هر دو چون شکار یکدگر هر دو مؤمن هر دو تا آئـیـنه دار یکدگر هر دوتا واحد شدند و عشقشان مشروح بود مظهر ایمان حسین و روح ایمان زینب است موج دریاها حسین و ابرباران زینب است این یکی شمس هدایت آن یکی شمس حیاست کیست زینب صبر مطلق روح عفت جان عشق ثانی زهرای مرضیه نوک پیکان عشق مادر کربـبـلا بـانـوی هـم پـیـمان عـشق کیست زینب دخت حیدر خواهر سلطان عشق بانویی که کفّه غم را کفایت کرد اوست بانوی معصومه خانوم جـلـیله کیست او پاک از هر نوع؛ اخلاق رذیله کیست او کیست او؟ آنکه به جز فریادعفت سر نداد دور بازوی شهامت نقش بازوبند اوست آن کسی که میزند بر کشتهاش لبخند اوست با دو رکعت عشق حتی از نوافل هم گذشت چندباری این مسیر خیمه را طی کرد او با تمـام عـشـق اصـرار پـیـاپـی کـرد او عشق را اثبات کرد او یک تنه با بچههاش الغرض این زینبی که کعبۀ منظـور بود آنکه از همسایهها هم سایه اش مستوربود بیمحارم از مسیر کوفه سمت شام رفت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
جلوۀ مُشتـرک حـیدر و زهـرا؛ زینب فیض جاری شده از عـالم بالا؛ زینب نه فقط فخرِ تو؛ فـخـرِ پـدرت هم بوده به تو گـفـتـنـد اگـر زینت بـابـا؛ زینب نیمی از هـیمنۀ تو به خدیجه رفتهست نیـمۀ دیگـر تو رفـته به طـاهـا؛ زینب مـادرت اُمِّأَبـیـهـاسـت از این رو بـاید لـقـب تو بـشـود «سِـرّ أَبیـهـا»؛ زینب مـادرت مـرتـبۀ عـصمت کـبری دارد تو از این رو شدهای عصمتِ صغری؛ زینب کعبه راضیست؛ اگر مَضجع ِتو سَمت خودش بِکـشـد عـقـربـۀ قـبـلـه نـمـا را؛ زینب اشـتـباه است اگر فکـر کـنم در عـالـم فـاطــمـه نـائـبـهای داشـتـه اِلّا زیـنـب مِنّت از هیچ طبیبی نکشم چون که مرا اشک در داغ تو کردهست مداوا؛ زینب سیـنهام را که ببـویـند ملائک در قـبر مینـویـسند به روی کـفـنم «یا زینب«
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
تنهـا مـیان آن همه داغ و خطـر زینب در خیمههای سوخـته آسیـمهسر زینب شب را به صبح آورد با اندوه طاقت سوز تنها خدا داند که چه بگـذشت بر زینب تا بشـکـنـد پـشت شب سرد تـبـاهی را شد با سر خورشید و ماهش همسفر زینب در انتخابی سخت بیتـردید شد پـیروز بگذشت در پـای برادر از پـسر زینب ظهر عطش افتاد روی خاک و پرپر شد پرورد گلهایی که با خون جگر زینب از « ما رأیت الا جمیلایش» توان فهمید هر قدر مشکـل بیـشتر نستـوهتر زینب در کوفـۀ تـزویر و شـام شـوم استـبداد طـوفـانی از فـریاد شد مثل پـدر زینب او دختر زهراست این را خوب میدانند چون شیر میغرد نمیترسد اگر زینب محمل نشین عشق و صبر و بردباریها از عشق شد آتشفشانی شعـلهور زینب بیبی تمام عـمـر از تو گـفتم و خواندم روز قـیـامـت آبـرویـم را بـخـر زیـنب
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
هر دل که شد به روز بلا آشنای صبر حق میدهد نوید بهـشتـش جزای صبر جز صبر چـاره نیست دل داغـدیـده را مرهم نهد به زخم مصیبت دوای صبر خـیاط دهـر، جـامـه بـسی دوخـتـه ولی زیبـنـده است قـامت دل را ردای صبر تـقـدیـر هرچه بـود رضـا باش تا شـود یـاد خـدا به خـانـۀ دل پـاگـشـای صبـر بانوی مهر و عاطفه، زینب صبور عشق محملنشین رنج و اسارت، خدای صبر هـجـده بـهـارِ پـرپـرِ در پیـش چـشم او میسوخت مثل شمع ولی با نوای صبر خورشـید محـملـش سـر فـرزند فـاطمه از کـوفه تا به شـام بلا پا به پای صبر میخـورد تـازیانه و میگـفت یا حسین میداد کـاروان عـزا را صلای صـبـر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
روزی به پات غم نخورم شب نمیشود این دلشکسته صاحبِ منصب نمیشود حُـر را ادب به مـرتـبـۀ حُـرّیَت رساند هرگـز قـفـس سـرای مـؤدّب نمیشـود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
دار و ندارش زینب و دار و ندار زینب است دل بیقرارش زینب و دل بیقرار زینب است آقا ز عالم برده دل زینب ربوده از حسین زینب قرار عالم و او هم قرار زینب است بعد از غروب روز غم بگرفت بر دوشش علم شد زنده از او کربلا این شاهکار زینب است منزل به منزل پای نی تا شام غم را کرد طی گفتا ز دین در بزم می دین وامدار زینب است یک زن چهل منزل عدو با رخصت از خون گلو بُرد از حریفان آبرو این افتخار زینب است در بزم عیش شامیان مردانه با تیغ زبان زد پایه قصر خسان این ذوالفقار زینب است با دست خود معجر گرفت امداد از یک سر گرفت از خصم انگشتر گرفت این اقتدار زینب است دیده است سنگ و خارها بزم می و بازارها هر چند دید آزارها زهرا عیار زینب است در حفظ نامش ایستاد پای خیامش ایستاد پشت امامش ایستاد این راهکار زینب است در ماتم مادر گریست بر غربت حیدر گریست بر مشک و دست و سر گریست غم در کنار زینب است با لحن حیدر گفت حق با یاد مادر گفت حق همراه یک سر گفت حق حق داغدار زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
آنکه ایثار و وفا را کرده معنا زینب است آنکه داده عاشقی را یاد ماها زینب است آنکه از کرب و بلایش غیر زیبایی ندید گفت: والله ما رایت الا جمیلا زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
صبر از زبان عجز ثناخوان زینب است عـقـل بـسیـط واله و حـیران زینب است ایـوب صابـر است ولـیکـن دریـن مـقـام انصاف ده که ریزهخور خوان زینب است در قـتـلـگـاه، جـسم برادر به روی دست بگرفت کای خدای من این جان زینب است قـربـانـی تـو است بـکـن از کـرم قـبـول کاری چنین به عهـده ایـمـان زینب است در خطبهاش که کوفه از آن شد سکوت محض گفتی که ممکـنـات به فرمان زینب است ابــن زیــاد شــــوم بــه دار الإمـــارهاش رسـوا ز منطـق شرر افـشان زینب است با ایـنکه با عـیـال بـرادر به شـهـر شـام در دست اهـل ظـلـم، گریبان زینب است بـر هـم زن اســاس جـفــاکــاری یــزیــد لحـن بلـیغ و نطـق درخـشان زینب است افـزون بُـوَد ز حـوصـلـه خـلـق عـالـمی درد و غمی که در دل سوزان زینب است دارد «صغیر» امیدی و از روی اعتقاد چشمش به لطف بیحد و پایان زینب است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
بـه نـام اسـوۀ ایـثـار حـضـرت زیـنب بـه نـام جــلــوۀ الـلـه شــوکـت زیـنـب قـسم به هـر چه خـدا آفـریـده در عـالم که هـست مـلک خـداونـد دولت زینب که گفته است که غیرت برای مردان است؟ زبـانـزد هـمگـان است غـیـرت زینب به این حسینیهها و به روضهها یک دم نیـامـده احـدی جـز به دعـوت زیـنـب به رسم هر که مقربتر است در این بزم تــمـام جـام بـلا بـود قــسـمـت زیـنـب غـریـب کـربو بـلا شـد بـرادرش اما به وسعت دو جهان است غربت زینب مـیان لـشگـر نامحـرمـان مسـافـر شـد کـجـا اراذل بـدنـام و سـاحـت زیـنب؟ عـلم به دوش ابالفـضل بوده عـاشـورا پس از غـروب دهم گشته نوبت زینب
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
نام زینب میبرم شعرم پریشان میشود نام زینب میبرم این ابر باران میشود نـامِ زینب بُـردم و دریـا مـؤدّب ایـسـتاد باز اقـیـانـوس نا آرام طـوفـان میشود چادرش قدری بتـابد آب میگردد زمین روزها در سایهاش خورشید پنهان میشود در دعا میایستد محراب حیرت میکند از مناجات شبش سلمان مسلمان میشود در مدیـنه سالها زهـرا صدایش میکنند وقت تفسیرش خود جبریل دربان میشود خم نشد زانوی عباسش بجز در پای او تا به محمل میرود اکبر شُتربان میشود یک قـدم خانم بیـاید کـوفه میپـیچـد بهم یک قدم بیبی بکوبد شام ویران میشود واژههایش خطبه شد نهج البلاغه جمع شد خطبه نه تیغ علی انگار عریان میشود کیست این؟ زهرا علی شاید حسن شاید حسین؟ حق بده آئینه از این اوج حیران میشود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
دست بر دامان آن زن میشوم کز شوکتش قـرنها افتاده هر مردی به پای عـزّتش قدر اگر زهراست! قدر فاطمه این دختر است باخبر هرگـز نباشد هیچکس از قـیمتـش با همان دستی که آتش را گرفت از خیمهها آبرو بـخـشـیـده ابـراهـیـم را بـا مـلـتـش آستینپاره نه با خود ذولفقار آورده است کاخ اسـتبداد را ویـران کـند با قـدرتش! مینویسند عالمان از معجزات خطبهاش مینـشیـنند اولیا هر روز پای صحـبتـش سوختن پای حسین از واجبات زینب است او بلا را میخـرد هر قدر باشد قـیمتـش بین این بزم عزا هرکس حسینی میشود مطـمئناً بوده با امـضای زینب دعـوتش چادرش را بر کمر میبـنـند و بالای تل منتـظر میایـسـتد پس کی بیاید نوبـتـش سهم آبـش را مـیان بچهها تـقـسیـم کـرد تشنهتر بود از همه حرفی نمیزد از عطش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در خروج از کربلا
کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش روبهروی صاحبان سبحه و زر ایستاده گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده مـثـل کـوهـی بـاز هم اللهاکـبـر، ایسـتاده گاه بالای سر سرهای بیتن گریه کرده گـاه بـالای سرِ تـنهای بیسـر ایـسـتاده در کلامش خشم و آرامش تو گویی توأمانند آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی اینکه در این مسجد بیبام و بیدر ایستاده زن مگو، بنتالجلال اختالوقاری آسمانی مثل کوه محـکـمی پشت بـرادر ایسـتاده با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه راستقـامت عـین عـباس دلاور ایستاده خم به ابرویش نیامد از ملامتهای دشمن بر سر حکـم الهـی چون پیـمبـر ایستاده کیست این زن، اینکه چون سروی میان آتش و دود با وجـود آن هـمـه داغ مـکـرر ایـسـتاده شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور زینب اما مثـل ماهی روی منبر ایستاده زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده پرچـم شاه شـهـیدان تا ابـد بـالاست بـالا بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
هستیاش را داد تا محفوظ باشد معجرش مثـل کـوهی ماند پای اعـتـقاد و بـاورش وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی با یـل اُمُّ الـبـنـین بـودند در دور و برش هـاجر و آسـیـه را دیـدم که میآموخـتـند با چه شوقی درس عفّت را به پای منبرش دختر نور است این بانو و بیشک آفتاب میشود مانند شمعی بیرمق در محضرش اسم او ذکر شب و روز همه آئینههاست عـصمت الله است این آئـینه نام دیگرش حضرت زهرای اطهر مظهر حُجب و حیاست ارث برده این عقیله حُجب را از مادرش حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش هر کسی در این جهان از عفتش دم میزند یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
کیست این بانو که بر دلها خدایی میکند کِـشـتیِ بـیبـادبـان را نـاخـدایی میکـنـد دختر یعسوب دین حیدر، مسلّم زینب است قافله سالار، بعد از حضرت ارباب، اوست آنکه دارد یک دل آزرده و بیتاب، اوست اینکه افـتـاده به پـایش وسـعـت کـربـبلا لابه لای نـیـزهها میرفـت امـا بیصـدا بین خیمه معجرش آتش گرفت و دم نزد گوشۀ چـشم تـرش آتش گرفت و دم نزد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد این کـار را بـرای رضـای خـدا نکـرد پر میگشود اگر، همه را باد برده بود سـیـمـرغ بود و جـلـوۀ بیانتـهـا نکـرد این کربلا چه بود که جز این مسافرت او را ز جانِ عـزیـزتر خود جدا نکرد یـاد رقـیه حـرف گـلـوگـیر زینب است حرفی که تار صوتی او خوب ادا نکرد آری غــذا نـداشـت ولـی در تـمــام راه یکبار هم نـماز شـبـش را قـضا نکرد بیـگـانـه بـر غـریـبی زینب سـلام کرد کـاری که هـیـچ رهـگـذر آشـنـا نکـرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
دمـیـد گـرد و غـبـار سـپـاهـیان سحـر گرفت قـلـعـۀ شـب را طـلـیـعـۀ لشکر در ازدحـام فـلک، برقِ فجـر پـیدا شد رها شدند از آن تـیـرگی هـزار اخـتـر سپیده سر زد و با دست مهربانی خویش کشید پردهای از نور روی قرص قمر به دوش کـوه بر آمـد مـلـیـکۀ مـشـرق طلوع کرد و جهان را گرفت سرتاسر به شکر فتح خودش بر سر زمین پاشید بـدون هـیچ دریـغـی هـزار سـکّـۀ زر چه خلقتیست؟ شگفتا! چه آیهای؟ عظمی! به فـتح صبح قـسم خـورده خالق اکبر قسم به صبح که خورشید شام، زینب بود بـزرگـوار، شکـوهآفـرین، بـلـند نـظـر به هوش باش که برخاست محکمات علی بلـند شد که قـیـامـش به پا کـند محـشر بلند شد، سخـنـش را نشـاند بر کـرسی نـیاز نیست که باشد خـطیب بر مـنـبر بلـند شد، هـمه بتها به لـرزه افـتادنـد مگر که رفت علی روی دوش پیغمبر؟ کـلام موجـز او واژه واژه پُـر اعجـاز به گـوش میرسـد آیـات سـورۀ کـوثر شـبـیه بود به تـسـبـیح، رشـتۀ سخـنش به جای لفظ به هم وصل کرده دُرّ و گهر مگر که روح الامین سورۀ قیامت خواند که کاخ ظلم شد از این کلام زیر و زبر خـطاب کـرد: اَنا بِنـتُ قـامِـعِ الـکَـفَـرة وَرِثتُ حُجبَ الکوثَر وَ مَنطِـقَ الحـیدر منم همان که جگـرگوشۀ نـبی خداست تویی نـوادۀ آن زن که میدرید جـگـر رسـیده کار به جـایی که هـمکلام تـوأم منی که همسخنم نیست از مَـلَک کمتر کنیزهای تو در کاخها نشسته به تخت عـزیزهای پیـمـبر اسـیـر کـوه و کـمر اسیر در غـل و زنجـیر کودکان یتـیم؟ ندای روح الامین میرسد: فَـلا تَقهـر! به پـای خـطـبـۀ غـرّاءِ ذوالـفـقـاری او سـپاه شبزده انـداخت بـیاراده سـپـر هنوز میرسد از شام، برق خورشیدش اگر مسافـر صبـحی، بـبـند بـار سفـر! مرکّب و قلم و کاغذ و مضامین، سرخ رسانده نامۀ خـون را کـبوتری بیسر من الغریب میآید، نمانده وقت خضاب حـبیبهای حـرم را خـبر کـنـید، خبر! مدافـعـان حـرم بـودهایـم نـسل به نـسل رسیده قـبضۀ شمـشیر از پدر به پـسر اگر چه سر بدهد، قصّهاش به سر نرسد که شیعه حُبّ عـلی را گرفته از مـادر چه میشود که علی جان! به ما سری بزنی شهـیـد چـشـم تـو بـاشـیـم لحـظـۀ آخـر حکایت من و عشق تو همچنان باقیست اگر چه بـاز به پـایـان رسید این دفتـر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
چون او کسی به راه وفـا یاوری نکرد خون جگـر نخـورد و پـیامآوری نکرد زینب، که مثل او کـسی از داغ دیـدگان با اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد بعـد از وداع روز دهـم، بـا سـتـارگـان کـوتاهی از وظـیـفۀ هـمسنگـری نکرد در حـقِّ غـنچـههای دل افـسـردۀ یـتـیـم چون او، کسی مراقبت و مادری نکرد بـعـد از امــام آیـنـههـا، بـا کـلام نـــور هیچ آفـتاب، این همه روشنگری نکرد هـمراه کـاروان اسـیران، خـدای صبـر کاری به جز رسالت و پیغمبری نکرد جز او، که بود شاهد محملنشین، کسی دیـدار، تـازه، با گـل خاکـسـتری نکرد در سایهبان محمل غم، با هلال خویش جز صحبت از شکوه و بلند اختری نکرد ویـرانه بود و دربهدری، باز لحـظهای غـفـلت ز حـال لالـۀ نـیـلـوفـری نکـرد یادش، هماره مظهر عزّتمداری است نامش، هـمیشه بر لب ایّام جاری است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
چه رنـجها که به پیـشـانی تو دیده نشد که غـم برای کسی جز تو آفـریده نشد چه بغضها که گلوی تو را فشرد ولی صدای شکوۀ تو لحظـهای شـنـیده نشد دلـی نـبـود کـه هـمرزم تـیـغهـا نـشـود گلی نمانـد که با دست زخـم چـیده نشد به استواری لحـن تو در حـماسه قـسم! به قامتت که دمی زیر غـم خمیده نشد قسم به صبر! به داغی که تازه است هنوز دلی صبـورتـر از زینب آفـریـده نـشـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
تـو ای پـایـنـده پـیـغـام آور خـون که بعـثت یـافـتی از سنگـر خون کـتـاب سـیـنـهات سـرمایه عـشـق به هـر آهـت هـزاران آیه عـشـق نـبــوّت را چــراغ مـکـتـبـی تــو حسـیـنی یا حـسـن، نه زیـنـبی تو کــلام عـشـق را حُـسـن خـتـامـی وفـا را هـم پـیـامـبـر هـم امـامـی قـیـامـت کـردهای در اسـتـقـامـت پـنـاه آورده بـر صـبـرت امـامـت چو در دامـان مـقـتــل پـا نـهـادی امــام صـابــران را صـبــر دادی اگر گـاهـی به ره وامـانـده بودی وگر یک لحظه از پا مانده بودی شرف، مردی، شهامت، کُشته میشد امـامت نه، امامـت کـشـته میشد ألا انــوارِ تـوحــیــد از چـراغـت به دل یک روزه هفتاد و دو داغت گریبان چاک، شادی از غم توست زمـان آئـیـنـه دار مــاتـم تــوسـت به جز تو ای زجام گریه سرمست که قـربـانی گـرفـته بر سرِ دست تو در دریای خون خورشید جُستی تو گـل را با گـلاب اشک شُستی سرشکت پاکـبـازی را وضـو داد خـدا دانـد که خــون را آبـرو داد صلاة اللـیل را بـنـشـسته خواندی خدا را از درون خسته خـوانـدی حسین آن کز قـیـامش شد قـیامت به پیـش تـیـر دشـمن بست قـامت چـو شد آمـاده بـهـر جـان فـشانی تو را فـرمـود ای زهـرای ثـانـی که ای از خود تهی از عشق سرشار مرا هـم در نـمـاز شـب به یاد آر تو خـون باغ هـفـتـاد و دو داغـی تو شـبـهـای اسـارت را چـراغـی تـو پــیـغــام آور خــون خــدائــی تو فـریـاد خـمـوشـان را صـدایی تو در بـنـد اسـارت شرزه شیری که گـفـته تو اسـیـری؟ تو امـیری امـیـر شـهـر کـوفـه شـد اسـیـرت زبون و کوچک و خوار و حقیرت تو شهـر کوفه را تسـخـیر کردی تـو شـاه شـام را تـحـقـیـر کـردی تو پـیـمان بـسـته بـودی با بـرادر کـه هـمـگـامـی کـنی تا گـام آخـر به اشک چشم گـریـان تو سوگـند به سـوز آه ســوزان تـو سـوگـنـد به سقّایی که آبش دادی از اشـک به آن چشم و به آن دست وبه آن مشک بـه سـرهـای جـدا در مـقـدم یــار به پـاهـای پـر از گـلـبـوسـه خـار به مـاهـی که فـراز نی عیان بود به خورشیدی که دورت سایه بان بود به قرآنی که از تو جان و دل برد به لبهایی که چوب خیزران خورد سرشـکی تا که زنگ دل بـشوئیم زبـانـی غـیـر یـا زینب نـگـوئـیـم مرا بهـتـر ز دنـیا و ز عـقـبـاست که در محشر بگویی میثم از ماست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها (زبانحال)
من زیـنـبـم که رنـج فـراوان کـشـیدهام بـس رنـج ها ز دشمـن قـرآن کـشـیدهام من زینـبم که قامت همچـون کـمان من باشد نشان، ز بس غم هجران کشیدهام من زینـبـم که از سـتـم خـصم بـد مَنِش جور خـزان به فـصل بهـاران کشیدهام من زیـنـبم که یکّـه و تـنهـا به قـتـلـگاه بر سیـنـه، جـسم شـاه شهـیدان کشیدهام من زینـبم که از وطـن خود به کـربـلا رنـج سـفـر به شهـر و بیـابـان کشیدهام من زینبم که خصم جفا پیشه رابه دهر با تـاج و تخـت، جـانب نیـران کشیدهام من زینبم که بهر حـفاظت، ز دین حق ظلـم و جـفـا ز دشمن یـزدان کـشـیدهام من زینبم که بهر یتـیـمـان خـون جگـر هر لحـظه آه، از دل سوزان کـشـیـدهام من زیـنـبـم که کـنج خـرابـه، رقـیّـه را مانـند گُـل به سیـنـه و دامـان کـشـیدهام مـن زیـنــبـم کـه کـاخ یــزیـد پـلـیـد را با خطبههای خویش به ویران کشیدهام مـن زیـنـبـم که بـر سـر نعـش بـرادرم جانـسوز نالـه از دل و از جان کشیدهام من زینبم که در صف گرمای رستخیز حاجت روای «فائق» هجران کشیدهام
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها (زبانحال)
مـنـم زینب که بـر جـان آذرم ریخت فـلک اسـپـند غـم بر مجـمـرم ریخت نـهـال بـاغ تــوحــیــدم کـه ایـن سـان خزان جور و کین، برگ و برم ریخت من آن طفلم که خوناب از دو چشمش ز داغ مـرگ زهــرا مـادرم ریـخـت سـپـس در کـوفه در مـحـراب مسجـد فـلک گَـردِ یـتـیـمـی بـر سـرم ریخت به یـثـرب مجـتـبی مـسـمـوم کـین شد به جان در آن مصیبت اخگرم ریخت مــنـم طــاووس زرّیـن بـال یــثــرب که در کـرب وبـلا بال و پَـرم ریخت بـه خـاک تـیـره هـفـتـاد و دو پـیـکـر ز کـین، یاران از گـل بهـتـرم ریخت ز جــور حــرمــلـه در پــیـچ و تـابـم که تیرش، خون حلق اصغرم ریخت تــنـم مــانــنـد نـی شـد زرد و لاغــر شـرار طعـنه بس بر پـیکـرم ریخـت مــنــم پـــروانــه شـــمــع شـــهــادت که بر فـرق عـدو خـاکـسـترم ریخـت بـه «فـولادی» عـنـایت کـرد زیـنـب به ساغـر آب حـوض کـوثـرم ریخت
: امتیاز
|